لذت ندیده ها و نشنیده ها
کنعان یک فیلم به شدت مینیمالیستی است؛ یعنی فیلمساز به عمد از ذکر جزئیات داستان طفره رفته است و فقط مقطعی خاص و محدود از زندگی کاراکترهایش را به تماشاگر نشان میدهد. این روش یکی از مصداقهای روایت مدرن است که مانی حقیقی و اصغر فرهادی به خوبی از پس آن برآمدهاند. مهمترین ویژگی یک داستان/ فیلم مینیمال این است که خواننده / تماشاگر را شریک شخصیت پردازی خود میکند. در این حالت خواننده / تماشاگر در ذهن خود مجموعه رویدادهایی را تصور میکند که نتیجه آن رخدادهای حاضر در اثر هنری است. در کنعان نیز بسیار جسته و گریخته به گذشته شخصیتها پرداخته میشود و تفکر در مورد پیشینه آنها یک لذت فرامتنی به تماشاگر میدهد.
مرتضی
استاد دانشگاهی که به نظر میرسد زندگی آکادمیک خود را کنار گذشته و به فعالیتهای درآمدزای تجاری میپردازد. شخصیت مرتضی به گونهای بوده است که هنوز هم شاگردان قدیمیاش به چشم مراد به او نگاه میکنند و توانسته دل دانشجوی روشنکر و مدرن خود را بدست بیاورد. او این قدر شهامت هم داشته است که حاضر شده به ریسک ازدواج با دختری که از او بسیار کوچکتر است و در ضمن دانشجوی او نیز هست، تن بدهد. حال با توجه به سکانسهای مربوط به خانه کودکی مرتضی میتوان فهمید که از از یک جو سنتی، رشد کرد، تحصیلات خود را ادامه داده، زندگی مدرن و آکادمیک برای خود تشکیل داده و ... سقوط.... اوج این سقوط در جایی مشخص میشود که مینا به علی میگوید:«این همه بهش میگم با اینها نگرد، آدم حسابی هستی تو ...»
مینا
گذشته مینا بر خلاف مرتضی بسیار کمرنگتر ارائه شده است. دانشجوی انصرافی معماری که هم معمار بودن و هم انصرافی بودن در سالهایی که او تحصیل میکرده، سمبل روشنفکری محسوب میشده است. درگیری ذهنی مینا نیز از جنس مدرن است، نمیخواهم کسی منتظرم باشد. دلدادگی به استاد دانشگاه، از دیدگاه فرویدی میتواند کمبود محبت پدری را در او به تصویر بکشد. کما اینکه بحثهای او با خواهرش آذر، سست بودن پایگاه خانوادگی آنها را باورپذیر میکند. به نظر میرسد مینا، شخصیتی است که دغدغههای ذهنیاش از جنس مدرنیتهای است که هنوز به پایداری نرسیده است و تغییر میکند. این نیرو باید روح او را مانند یک جسم بی قید با خود به جابجا کند اما اشتباه او این بوده است که در برهه گذرای زندگیاش، با مقید ساختن روح خود (ازدواج)، مجبور است تنشهای ناشی از این نیروی متغیر را تحمل کند.
آذر
شخصیت آذر علیرغم مبهم بودن گذشتهاش، خیلی ملموس است. میتوان به راحتی او را یک کمونیست (تودهای، مجاهد، منافق یا هر اسم دیگری که معادل آن است) به شمار آورد. دیدگاههای تشکیلاتی مقید که حالا به بنبست رسیده است. حسرت او از شنیدن خیر مرگ دوست هم مسلکش، شیوا، از جنس حسرت جاری در فیلم درخت گلابی است.
علی
علی،... علی،.... علی،....علی.... مونولوگ آشنای حمید هامون است. به راحتی میتوان تصور کرد که حقیقی در کنعان، جوانی علی عابدینی را به تصویر کشیده است. کسی که درست ده سال پیش (همان سالی که مرتضی و مینا با هم ازدواج کردهاند)، دانشگاه را ترک کرده است و حالا با یک وانت! به همه کمک میکند. به قول سهراب:«چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید....»
پینوشت: یوسف که عزیز مصر شد از زندگی پدر و برادرانش در کنعان بیخبر بود اما همچنان آنان را دوس داشت و منتظر رسیدن روز واقعه بود. نام کنعان شاید از آنجا انتخاب شده است که بیینده همانند یوسف از سرگذشت شخصیتهای فیلم بیخبر است و حالا دارد آنها را پس از مدتها میبیند و باید تصور کند که چه بر سر آنها گذشته است.
کنعان فیلم حاصی بودی...مخاطب خاص سینما را به دنبال خود میکشید..که البته مانی حقیقی همیشه به دنبال چنین مخاطبی هست....فضای سرد فیلم سردی رابطه دونفر را خیلی خوب القا میکرد...یک عشق دردوران جوانی ،ارزوهای بر باد رفته که وقتی از خاک بیرون می ایند عشق را کنار میزنند و تو میمانی کسالت وخستگی...خستگی از این همه دوست داشتن دوست داشته شدن..انگار مرد زندگی مثل برج هایش بالا رفته و تو همان پایین جا ماندی...من عاشق دیالوگی هستم که مینا میگوید دلم میخواد کسی منتظرم نباشه....